من به یادت بودم
اما تو بی احساس
به منو احساسم
تو خیانت کردی باز
یادم از یادت رفت
بی صدا قلبم مرد
من شدم تنها تر
خاطراتت رو غم برد
بی هوس عاشق بود
این دل بیچارم
از هوس تو رفتی
من هنوز بیمارم
بی خداحافظ بود
رفتنت از پیشم
دور میشیو من
بی صداتر میشم
به تو مدیونم من
عشقو یادم دادی
عاشقت بودم من
تو به بادم دادی .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
خیانت کرده ای آری
ولی گویم نفهمیدی
بدی از کار من بوده
که تو اینگونه رنجیدی
ز تو قدیس تر هرگز
ندیدم من به جان تو
تو گریه می کنی اما
گمانت هست که خندیدی
وفا را من ز تو دیدم
به اسم بی وفائیها
همین بود آنجه من کردم
همان بود آنچه تو دیدی
چرا بازی کنی با من
خیانت از توئی هرگز
فقط یک لحظه دور از من
به یک بیگانه خندیدی ...
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
می روی و در بیراهه ی خیانت گم میشوی
می روی و هر قدمت آفتی است و هر نگاهم شکایتیست
هراس بر وجودم چنگ می زند
مرغ شوم بر ویرانه ها می خواند
سیاهی جان می گیرد
و سایه چرکین خیانت تمامی سطح آبی قلبم را می پوشاند
باتلاق رذالتها تو را می بلعد و تو نیز تمامی روشنی ها را
ومن تنهاتر از هر غروب دیگری دست بر تن خاک می کشم و بنگر بر زبانه های آتش درونم که به کبریت تو جان گرفت و جانم سوزاند. .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
شادیت را ز دور میبینم
بانگ خندان صدایت
بر دلم میکوبد
چه صدای زشتی
چه نوای شومی
مشت بی رحم خیانت
به سرم میکوبد
من از این درد به خود میپیچم
همچو کرمی زخمی
چشم مست تو برای دگری میخندد
و برای من ِ عاشق
درد بی رحم سیاهی ست
که بر این جان ترک خورده روان میسازی
چشم غمگین دلم پر خون است
دل من میشکند از
یاد آن ایّامی
که به روی پدرم جوشیدم
به تن ِ پیر ِ چروکید? او
رخت غم پوشیدم
رسم غفلت این است
گله ای از تو ندارم هرگز
هستیم را به تو بخشیدم لیک
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
خیانت دیدم وُ گفتم : تلافی می کنم من هم
اگر با دیگری باشم؛ سبک تر می شود دردم
خیانت کردم اما تو؛ ز من با طعنه پرسیدی :
چرا با اینکه بیزاری دچار ترس و تردیدی؟
خیانت کردی و چون ابر؛ به شَکَّم گریه باریدم
خیانت کردم وُ اشکی به چشمانت نمی دیدم
تلافی کردم و دردی فزون گردیده بر دردم
درونت از غمم خالیست ؛ خیانت من به خود کردم
گناهت گردنم مانده ؛ چه تاوانی که پس دادم
چه کردم با خیالاتم ؛ نخواهد رفت از یادم .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
خیانت کرده ام .... آری
و بر عشق تو می خندم
دو چشمت را خودم امشب
به روی خویش می بندم
خیانت کرده ام .... آری
نمی دانی و می گویم
بدان راهی دگر بی تو
برای عشق می جویم
وفایم را ندیدی که
خیانت را ببین حالا
دل تنگم ندیدی که
دل سنگم ببین اما
ندیدی غرق احساسم
ندیدی گریه هایم را
خیانت کرده ام تا تو
ببینی خنده هایم را
خیانت کرده ام .... آری
چه خشنودم که می دانی
مکن اندیشه باطل
که قلبم را بسوزانی
امانت داده بودم دل
به دستانت نفهمیدی؟
چه آوردی به روز دل
به گزارش آژانس خبری روز ( دی نا ) به نقل از سایت هنری " ادبیات " ; این سایت به رمان هایی که جریان داستان در فصل تابستان رخ می دهد ، می پردازد .
1. داستان ال . ای از جیمز فری :
جیمز داستان را در لس آنجلس پیش می برد و به توصیفات آنجا می پردازد بدون اینکه با توصیف و شرح زیاد رمانش را تبدیل به یک رمان تاریخی کند .
شخصیت های زیاد با نقش های خاص در داستان وجود دارند ، اما تمام این شخصیت ها تنها یک بار در طول داستان با یکدیگر ملاقات می کنند . شخصیت هایی مانند : اولد جوی ، مادیل ، دیلان یا اسپرانزا .
داستان به تعریف زندگی ساده خانواده می پردازد که چگونه دچار روزمرگی شده اند و در آرزوی شهری بهتر هستند .
این رمان بدون اینکه شما به ال ای ( لس انجلس ) سفر کرده باشید ، شما را به آن فضا می برد و تمام جزئیات شهر را پیش رویتان قرار می دهد.
2. درختان زیتون نِگوس از لورانت گوده :
جریان این داستان در کشور اتیوپی رخ می دهد . چهار مرد با چندین داستان عجیب روبرو می شوند . صداهایی از صحنه های نبرد و جنگ را می شنود ، سربازانی مثله شده ، مرگ های فجیع ، قتل ، ...
تمام این اتفاقات در کشور اتیوپی اتفاق می افتند و فضای این کشور را توصیف می کند . گذر زمان ، تبعید ، قتل در این کشور را به رشته تحریر در می آورد .
3. روزی که حضرت مریم قدم به ماه گذاشت از رولف بوردیک :
جریان این رمان در کشور بالکان پیش می رود . کشور بالکان از غرب با یونان همسایه است .
رمان به بررسی داستان افرادی با ملیت های مختلف می پردازد ، یونانی ، بالکانی ، انگلیسی و ... . تمام داستان این رمان از جایی شروع می شود که یک ماهواره از کشور روسیه به فضا فرستاده می شود . مردم به این واقعه با دید منفی نگاه می کنند و همین دید منفی در زندگی آنها تاثیر می گذارد . وقایع بد و ناخوشایندی در زندگی اهالی رخ می دهد . مانند اینکه معلم مدرسه خودکشی می کند ، کشیش در سانحه ای کشته می شود و ....
مردم تمام این عوامل و اتفاق های شوم را به دلیل پرتاب ماهواره به فضا می دانند . آنها معتقدند قدیس ( حضرت مریم ) در ماه ساکن است و مایل نیست کسی به محل زندگی وی نزدیک شود .
4. ارتش عصبانی از فِرد وارگاس :
جریان این داستان همانند داستان های پیشین در فصل تابستان و در نورماند قسمتی از کشور فرانسه رخ می دهد . فِرد برای کمک به یک خانم مسن ناخواسته وارد جریاناتی می شود که در این منطقه رخ می دهد . قتل عام ، کشتن ادم ها در این شهر بسیار ساده است ، فِرد با ارتشی به مقابله با این حوادث برمی خیزد .
گرمای هوا به دلیل فصل تابستان ، در گاهی اوقات بر شدت عصبانیت افراد می افزاید .
5. استانبول یک داستان بود از ماریو لِوی :
این کتاب به زندگی یک خانواده یهودی می پردازد که در استنابول ساکن شده اند با تمام شرایطی که وجود دارد اما آنها خود را به عنوان اشخاص اروپایی می دانند . افراد خانواده به اصولی که در خانواده حکم فرماست تعهد دارند و هر یک برای دیگری تلاش می کند و ...
این داستان کاملا به تشریح زندگی می پردازد : آن طور که زندگی می کنیم و آن طوری که در آرزوی زندگی هستیم ، واقعیت را می بینیم اما به خیال پردازی های خود ادامه می دهیم . کسی را که باید دوست داشته باشیم نداریم و برعکس به شخص دیگری ابراز علاقه می کنیم .
با خواندن این کتاب نوستالژی بزرگی بر روح خواننده حاکم می شود . جریان این کتاب همانطور که گفته شود در کشور ترک زبان استانبول جریان دارد ، مردمی که شاید کشورشان شکل و شمایل اروپای ها را به خود گرفته باشد اما هنوز احساسات خاصی که در کشور های آسیا وجود دارد در این کشور نیز دیده می شود .
6. نه اژدها از میشایل کونِلی :
هری بوش نام شخصی است که به یک مرگ در محله ای از هنگ کنک مشکوک می شود . حدس های هری در رابطه با قاتل صحت داشته است و قاتل در پی راه هایی برای مخفی کردن خود از نگاه های سایرین است .
جریان این داستان در هنگ کنک دنبال می شود .
7. آخرین انسان خوب از ا.جی. کازینسکی :
مردی قاتل در سراسر دنیا به مسافرت می پردازد . به هر نقطه ای که سفر می کند یک فرد را در آنجا به قتل می رساند . افراد متفاوتی مانند : پزشک ، وکیل ، جراح، پلیس و ...
اما در دانمارک و به هنگام ارتکاب جرم و قتلی دیگر دستگیر می شود .
جریان این داستان تنها به یک کشور خاص مربوط نمی شود بلکه در چند کشور اما در یک فصل و فصل تابستان در تمام کشورها مشترک است .
8. فرزندان الکساندر از فرانسوایز شاندرناگور :
الکساندر و کلوپاترا که با نام های هلیوس و سلنه نیز نامیده می شوند . یا نام های خورشید و ماه و ... . این دو نفر در محیطی کاملا شاهانه بزرگ می شوند .
این رمان سرشار از صحنه های خشونت، برده داری،قتل ،قیام ، وحشت، درام می باشد .
9. متاسفم از زوران درونکار :
چهار دوست با یکدیگر یک آژانسی را به نام " ساری به معنای متاسفم " باز می کنند . کار این آژانس بدین ترتیب است که آنها در این آژانس در قبال دریافت مبلغی از مردم با کسانی که در حقشان بدی انجام داده اند تماس می گیرند و عذر خواهی می کنند .
شاید شما خجالت بکشید یا نخواهید به طور مستقیم از دوست ، همسر ، خانواده خود عذر خواهی کنید اما با کمک این آژانس کاری سهل و ساده خواهد بود .
اما روزی آنها در یک دام شیطانی و خطرناک قرار می گیرند و با یک جسد مواجه می شوند و ...
زندگـــی زیبـاســـت چشمـی بـاز کـن
گردشـــی در کوچــه باغ راز کن
هر که عشقش در تماشا نقش بست
عینک بد بینی خود را شکسـت
علـت عـاشــــق ز عـلتــها جــداســـت
عشق اسطرلاب اسرار خداست
من مـیـــان جســـمها جــان دیـــده ام
درد را افکنـــده درمـان دیـــده ام
دیــــده ام بــر شـــاخه احـســـاســها
می تپــد دل در شمیــــم یاسها
زنــدگــی موسـیـقـی گنـجشـکهاست
زندگی باغ تماشـــای خداســت
گـــر تـــو را نــور یـقیــــن پیــــــدا شود
می تواند زشــت هم زیبا شــود
حال من، در شهر احسـاسم گم است
حال من، عشق تمام مردم است
زنـدگــی یــعنـی همیـــــــن پــروازهــا
صبـــح هـا، لبـخند هـا، آوازهـــا
ای خــــطوط چهــــره ات قـــــــرآن من
ای تـو جـان جـان جـان جـان مـن
با تـــو اشــــعارم پـر از تــو مــی شـود
مثنوی هایـم همــه نو می شـود
حرفـهایـم مــــرده را جــــان می دهــد
واژه هایـم بوی بـاران می دهـــد
مولانا

دعایت می کنم، عاشق شوی روزی
بفهمی زندگی بی عشق نازیباست
دعایت می کنم با این نگاه خسته، گاهی مهربان باشی
به لبخندی تبسم را به لب های عزیزی هدیه فرمایی
بیابی کهکشانی را درون آسمان تیره شب ها
بخوانی نغمه ای با مهر
دعایت می کنم، در آسمان سینه ات
خورشید مهری رخ بتاباند
دعایت می کنم، روزی زلال قطره اشکی
بیاید راه چشمت را
سلامی از لبان بسته ات، جاری شود با مهر
دعایت می کنم، یک شب تو راه خانه خود گم کنی
با دل بکوبی کوبه مهمانسرای خالق خود را
دعایت می کنم، روزی بفهمی با خدا
تنها به قدر یک رگ گردن، و حتی کمتر از آن فاصله داری
و هنگامی که ابری، آسمان را با زمین پیوند خواهد داد
مپوشانی تنت را از نوازش های بارانی
دعایت می کنم، روزی بفهمی
گرچه دوری از خدا، اما خدایت با تو نزدیک است
دعایت می کنم، روزی دلت بی کینه باشد، بی حسد
با عشق، بدانی جای او در سینه های پاک ما پیداست
شبانگاهی، تو هم با عشق با نجوا
بخوانی خالق خود را
اذان صبحگاهی، سینه ات را پر کند از نور
ببوسی سجده گاه خالق خود را
دعایت می کنم، روزی خودت را گم کنی
پیدا شوی در او
دو دست خالیت را پرکنی از حاجت و
با او بگویی:
بی تو این معنای بودن، سخت بی معناست
دعایت می کنم، روزی
نسیمی خوشه اندیشه ات را
گرد و خاک غم بروباند
کلام گرم محبوبی
تو را عاشق کند بر نور
دعایت می کنم، وقتی به دریا می رسی
با موج های آبی دریا به رقص آیی
و از جنگل، تو درس سبزی و رویش بیاموزی
بسان قاصدک ها، با پیامی نور امیدی بتابانی
لباس مهربانی بر تن عریان مسکینی بپوشانی
به کام پرعطش، یک جرعه آبی بنوشانی
دعایت می کنم، روزی بفهمی
در میان هستی بی انتها باید تو می بودی
بیابی جای خود را در میان نقشه دنیا
برایت آرزو دارم
که یک شب، یک نفر با عشق در گوش تو
اسم رمز بگذشتن ز شب، دیدار فردا را به یاد آرد
دعایت می کنم، عاشق شوی روزی
بگیرد آن زبانت
دست و پایت گم شود
رخساره ات گلگون شود
آهسته زیر لب بگویی، آمدم
به هنگام سلام گرم محبوبت
و هنگامی که می پرسد ز تو، نام و نشانت را
ندانی کیستی
معشوق عاشق؟
عاشق معشوق؟
آری، بگویی هیچ کس
دعایت می کنم، روزی بفهمی ای مسافر، رفتنی هستی
ببندی کوله بارت را
تو را در لحظه های روشن با او
دعایت می کنم ای مهربان همراه
تو هم ای خوب من
گاهی دعایم کن
دانایی توانایی به بار می آورد ، و دانش دل کهن سالان را جوان می سازد . فردوسی
گوش شنونده همیشه در جست و جوی سخن خردمندانه و حکیمانه است . فردوسی
خرد برترین هدیه الهی است . فردوسی
خرد و دانش مرد دانا در گفتار او هویداست . فردوسی
کسی که خرد ندارد همواره از کرده های خویش پشیمان و در رنج است . فردوسی
بی خردی اسارت بدنبال دارد .و خرد موجب آزادی و رهایی است . فردوسی
خرد مانند چشم هستی و جان آدمی است و اگر آن نباشد چگونه جهان را به درستی خواهی گذراند . فردوسی
اولین مرحله شناخت آفرینش همانا خرد است چشم و گوش و زبان سه نگهبان اویند که لاجرم هر چه نیکی و شر است از همین سه ریشه می گیرد .و افسوس که بدنبال کنندگان خرد اندکند باید که به سخن دانندگان راه جست و باید جهان را کاوش نمود و از هر کسی دانشی آموخت و یک دم را هم برای آموختن نباید از دست داد . فردوسی
خداوند درهای هنر را بر روی دانایان دادگر گشوده است . فردوسی
کسی به فرجام زندگی آگاه نیست ، خداوند هم نیازی به عبادت بنده ندارد . فردوسی
دانش ارزش آن را دارد که به خاطر آن رنج ها بکشی . فردوسی
به این زمین گرد که بسرعت می گردد بنگر که درمان ما در آن است و درد ما نیز ، نگاه کن و ببین که نه گردش زمانه آن را می فرساید و نه رنج و بهبودی حال بشر آن را به آتش می کشد ، نه آرام می شود و نه همچون ما تباهی می پذیرد . فردوسی
روح و روان و دل جهان روشن است و زمین را بی دریغ روشن می سازد خورشید از خاور برخاسته بسوی باختر که مسیری درست و بی نظیر است ای آنکه همچون آفتاب لبریز از نور و خردی تو را چه شده است که بر من نمی تابی ؟!! . فردوسی
چراغ مایه دفع تاریکی است ، بدی جوهر تاریکی در زندگی آدمی است ، که از آن دوری باید جست . فردوسی
بی خردی است، که بگویم کسی بدی را بی بهانه (دلیل )انجام می دهد . فردوسی
رنج منتهی به گنج را کسی خریدار نیست . فردوسی
اگر برای انجام کاری بزرگ ، زمان نداری .بهتر است بی درنگ آن را به دیگران بسپاری . فردوسی
کتاب زندگی گذشتگان ، جان تاریک را روشنی می بخشد . فردوسی
این جهان سراسر افسانه است جز نیکی و بدی چیزی باقی نیست . فردوسی
فرمان ایزد به جهانداران داد و دهش است . فردوسی
کسی که به آبادانی می کوشد جهان از او به نیکی یاد می کند .فردوسی
آنکه آفریننده و با فر است در این جهان رنج های بسیار خواهد خورد . فردوسی
از بزرگان تنها رنجهاست که باقی می ماند . فردوسی
جایگاه پرستش گران کوهستان است . فردوسی
آزادگان را کاهلی ، بنده می سازد . فردوسی
فرمانرویانی که گوش به فرمان مردم دارند در زندگی جز رامش و آوای نوش نخواهند شنید .فردوسی
کسی که بر جایگاه خویش منم زد بخت از وی روی بر خواهد تافت . فردوسی
خسروی بزرگتر ، بندگی بیشتر می خواهد . فردوسی
ابلیس مانند نیکخواهان پیش می آید ، ابتدا عهد و پیمان می گیرد ، سپس راز می گوید .فردوسی
آنگاه که هنر خوار می گردد جادو ارجمند می شود . فردوسی
دیوان که فرمانروا و دست دراز شدند سخن از نیکی را هم باید مانند راز گفت . فردوسی
جز مرگ را ، هیچ کسی از مادر نزاد . فردوسی
مطالب جدید تر | مطالب قدیمی تر |
.: Weblog Themes By Pichak :.